مسافران آسمانی مسافران آسمانی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مسافران آسمانی

یه عصر کاریه به یاد موندنی

عصر دوشنبه ، مورخ ٩١/٠٩/٢٠ تو دفتر کارم بودم که در باز شد و دیدم سحر جون (عروس بزرگ خان بابا) وارد دفتر شد و پشت سرشم یه پسر خوش تیپ که سرشو به سمتم خم کرد و یه خنده خوشکل واسه لوس کردن ، تحویلم داد...وای از ذوق بال درآوردم ، فکرشو بکنید محمدفرزام  که قربون قد و بالاش بشم آمده بود دفترم...                            خان دوم وقتی تشریف فرما شدن یکی از حلقه های بازیش رو هم ، همراه داشت...همه جا رو هم بازرسی کردن...مثل یه ناظر دقیق و ریزبین... اول رفت...
26 آذر 1391

ماه محرم 91

ماه محرم با اینکه ماه حزن و اندوه شیعیان هست ، اما جدای از این غم و اندوه ، ماه صیقل دادن روح و جون آدماست ... البته این نظر من هست... هر ساله خان بابایی ، تو دهه اول ماه محرم  ،تکیه برپا میکنن...ده شب مراسم سخنرانی و مداحی و نوحه سرایی داریم... با یه عشق خاصی ، ٢٠ روز قبل از شروع محرم ، خیمه عزای امام حسین (ع) رو برپا میکنه... بیشتر کارها رو خودشون به تنهایی انجام میدن و مادرجون هم  کنارشون در تدارک غذای ظهر عاشورا هستن... خدایا از صمیم دل آرزو میکنم که تا روزی که مامان و بابای مهربونم عمرشون به دنیاست ، توان برگزار کردن این خیمه رو داشته باشند... امسال ، دومین سال...
22 آذر 1391

جشن دندونی محمد کوچولو

بالاخره بعد از چند وقت ، فرصتی دست داد تا بتونم بیام و پست جدید بذارم... خیلی دلم برای نی نی وبلاگ و دوستای خوبمون تنگ شده بود اما یه مدتی نت نداشتم و بعد هم که کارام زیاد بودن و فرصت نوشتن نبود... به هر حال ، مهم این هست که دوباره به جمع دوستامون برگشتیم... البته موضوع این پست به تابستون برمیگرده که محمد کوچولو که حالا دیگه خیلی شیرین و ناز شده ، دندون درآورده بود و مامان مریم جون براش جشن دندونی گرفت... هر چند واسه اینکه عمه معصوم ، جای دیگه ای دعوت بود و مجبور بود بره ، نتونست از اول مراسم توی جشن حاضر باشه و به آخراش رسید ، نتونست از پسرعموها که دور هم جمع شده بودن عکس بگیره...  چو...
21 آذر 1391
1